دوست عزیز، میدانیم که مواجهه با سرطان معده میتواند همراه با ترس و نگرانی باشد، اما باید بدانید که غلبه و شکست این بیماری امکان پذیر است. هزاران نفر توانستهاند با امید، تلاش مستمر و حمایت خانواده و پزشکان، دوباره زندگی خود را از سر بگیرند. شما نیز میتوانید از تجربیات آنها الهام بگیرید و گام به گام به روزهای روشنتر نزدیک شوید. این مقاله تجربیات واقعی و نکات امیدوارکنندهای را ارائه میدهد که نشان میدهد مسیر بازگشت به زندگی روشن است تنها چیزی که در مسیر شکست سرطان معده نیاز دارید امید و یک جراح سرطان معده حاذق است.
در ادامه با ما همراه باشید تا خاطرات کسانی که سرطان معده را شکست دادند را بخوانیم!
کسانی که سرطان را شکست دادند
۱.سهراب؛ مهندسی که کوهها را دوباره فتح کرد
اسم من سهراب است، یک مهندس عمران ۵۵ ساله و عاشق کوهنوردی. وقتی فهمیدم سرطان دارم، اولین ترسم این نبود که میمیرم، ترسم این بود که دیگر نمیتوانم قلهها را ببینم. بعد از عمل جراحی و برداشتن معدهام، بدنم ضعیف شده بود، اما ارادهام قویتر از همیشه بود. مسیر بهبودی مثل یک صعود سخت و نفسگیر بود. قدم به قدم، با حمایت همسرم و تشویق دوستانم، دوباره شروع کردم. اولین باری که بعد از بهبودی کامل به کوه زدم و به قله رسیدم، اشکم بند نمیآمد. آن روز فهمیدم انسان میتواند هر قلهای را فتح کند، چه قله کوه باشد و چه قله سلامتی. زندگی بدون معده سخت است، اما غیرممکن نیست!
۲. مریم؛ معلمی که به زندگی لبخند زد
من مریم هستم، یک معلم جوان. در ۲۸ سالگی، وقتی دنیایم پر از رنگ و آرزو بود، با سرطان معده روبرو شدم. روزهای اول، پر از ترس و ناامیدی بود. فکر میکردم دیگر نمیتوانم به کلاس برگردم و به بچهها درس بدهم. اما نامهها و نقاشیهای شاگردانم که برایم میفرستادند، بزرگترین انگیزهام شد. آنها به من یادآوری کردند که زندگی چقدر زیباست. بعد از بهبودی، وقتی دوباره وارد کلاس شدم، بزرگترین درسی که به آنها دادم، درس امید و مبارزه بود. حالا هر روز با لبخند به زندگی نگاه میکنم و میدانم حتی تاریکترین شبها هم به صبح میرسند.
۳. حاج رضا؛ بازاری که طعم زندگی را دوباره چشید
من رضا هستم، یک بازاری قدیمی که تمام عمرم با طعمها و بوها زندگی کردهام. بزرگترین لذتم خوردن یک پرس چلوکباب دبش در کنار نوههایم بود. وقتی دکتر گفت باید معدهام را بردارند، دنیا روی سرم خراب شد. برای من، غذا نخوردن یعنی زندگی نکردن. ماههای اول بعد از عمل، غذا خوردن برایم شبیه شکنجه بود. اما کمکم یاد گرفتم با جسم جدیدم کنار بیایم. یاد گرفتم از لقمههای کوچک لذت ببرم. چند ماه پیش، همسرم یک کباب کوچک برایم درست کرد. همان یک لقمه، خوشمزهترین غذایی بود که در تمام عمرم خورده بودم. آن روز فهمیدم خوشبختی در سادگی و قدردانی است.
۴. شیوا؛ دختری که سرنوشتش را از نو نوشت
مادرم را سالها پیش به خاطر سرطان معده از دست دادم. همیشه ترسی در دلم بود. وقتی با آزمایش ژنتیک فهمیدم من هم ژن معیوب را به ارث بردهام، دو راه بیشتر نداشتم: یا منتظر بمانم تا سرطان بیاید، یا قبل از او دست به کار شوم. من راه دوم را انتخاب کردم. تصمیم به جراحی پیشگیرانه و برداشتن معده، سختترین تصمیم زندگیام بود. اما امروز، من بدون ترس زندگی میکنم. هر روزم را به یاد مادرم و با قدردانی از فرصتی که او نداشت، نفس میکشم. من نگذاشتم سرنوشت برایم تصمیم بگیرد، خودم آن را نوشتم.
۵. کامران؛ ورزشکاری که قویتر از قبل برگشت
من کامران، یک ورزشکار حرفهای هستم. بدنم خانه من بود و همیشه به آن افتخار میکردم. تشخیص سرطان، مثل یک زلزله همه چیز را خراب کرد. فکر میکردم دوران قهرمانیام تمام شده. بعد از جراحی، ۱۸ کیلو وزن کم کردم و حتی راه رفتن برایم سخت بود. اما ذهن یک ورزشکار، تسلیم شدن را بلد نیست. همانطور که در زمین مسابقه میجنگیدم، برای سلامتیام جنگیدم. تمریناتم را از صفر شروع کردم. امروز، شاید نتوانم مثل گذشته حرفهای بازی کنم، اما به عنوان یک مربی، به جوانترها درس امید و استقامت میدهم. این بیماری جسمم را ضعیف کرد، اما روحم را شکستناپذیر کرد.
۶. پروانه خانم؛ مادربزرگی که برای نوههایش جنگید
تنها انگیزه من برای مبارزه، نوههایم بودند. در روزهای سخت شیمیدرمانی، وقتی درد امانم را میبرید، فقط به صدای خندههایشان فکر میکردم. آنها به من قول داده بودند که اگر خوب شوم، با هم به پارک برویم. همین قول کوچک، بزرگترین نیروی من شد. حالا که سالم هستم، هر لحظهای که کنارشان هستم، برایم یک معجزه است. عشق، قویترین داروی دنیاست.
۷. دکتر آرمان؛ پزشکی که بیمار شد
من یک پزشک هستم و سالها بیماران سرطانی را درمان کرده بودم. فکر میکردم همه چیز را در مورد این بیماری میدانم. اما وقتی خودم بیمار شدم، فهمیدم هیچ چیز نمیدانستم. درد، ترس و ناامیدی را با تمام وجودم حس کردم. این تجربه، دید من را به پزشکی و به زندگی تغییر داد. حالا وقتی با بیمارانم صحبت میکنم، فقط یک پزشک نیستم؛ یک همدردم. کسی که مسیرشان را رفته و میداند چه میکشند. گاهی بزرگترین درسها را در سختترین شرایط میآموزیم.
۸. لیلا و لادن؛ خواهرانی که با هم پیروز شدند
ما دو خواهر بودیم که فهمیدیم هر دو ژن سرطان ارثی را داریم. تصمیم گرفتیم با هم و در یک زمان جراحی کنیم. در بیمارستان، تختهایمان کنار هم بود. در روزهای سخت ریکاوری، به هم روحیه میدادیم. وقتی یکی از ما نمیتوانست غذا بخورد، دیگری برایش یک قاشق سوپ میآورد. ما این مسیر سخت را با هم طی کردیم و با هم پیروز شدیم. هیچ چیز در دنیا قدرتمندتر از پیوند خواهری نیست
۹. نسرین؛ بانویی که دستور پخت امید را نوشت
آشپزی، تمام دنیای من بود. وقتی فهمیدم دیگر معده نخواهم داشت، احساس کردم هویتم را از دست دادهام. اما تسلیم نشدم. شروع کردم به آزمون و خطا. غذاهای جدیدی اختراع کردم که هم خوشمزه بودند و هم بدنم میتوانست آنها را بپذیرد. حالا یک وبلاگ کوچک دارم و دستور پخت غذاهایم را با دیگر بیمارانی مثل خودم به اشتراک میگذارم. نام وبلاگم را گذاشتهام: “آشپزی بی معده، اما با عشق”. من شاید معده نداشته باشم، اما هنوز یک قلب پر از عشق به آشپزی دارم.
۱۰. خاطره از زبان سهیل، پسر یک قهرمان
پدرم همیشه تکیهگاه ما بود؛ مردی قوی و خستگیناپذیر. دیدن او روی تخت بیمارستان، ضعیف و رنجور، سختترین تصویر زندگیام بود. اما پدرم یک قهرمان واقعی بود. او با لبخند با بیماریاش جنگید و هرگز شکایتی نکرد. امروز که دوباره سرپا شده و با همان صلابت همیشگی کنار ماست، فهمیدهام که قهرمانها در قصهها نیستند، آنها پدران ما هستند.
۱۱. سروش؛ مردی که به ندای بدنش گوش داد
چند ماهی بود که احساس ناراحتی و سوزش معده داشتم. دکترها میگفتند از استرس است و چیز مهمی نیست. اما من در دلم حس میکردم یک جای کار میلنگد. آنقدر پیگیری کردم و از این دکتر به آن دکتر رفتم تا بالاخره با یک آندوسکوپی، تومور در مراحل اولیه کشف شد. پزشکم گفت که سماجت من جانم را نجات داده. پیام من به همه این است: شما بهتر از هر کسی بدن خودتان را میشناسید. به حس درونیتان اعتماد کنید و پیگیر باشید.
۱۲. کیوان؛ از ترس تا آرامش معنوی
ماههای اول بعد از تشخیص، غرق در ترس و اضطراب بودم. شبها از وحشت خوابم نمیبرد. یک روز دوستی به من پیشنهاد کرد مدیتیشن را امتحان کنم. اولش مسخره به نظر میرسید، اما ناامیدانه قبول کردم. آرام آرام، یاد گرفتم ذهنم را کنترل کنم. یاد گرفتم در لحظه حال زندگی کنم و به آیندهای که نیامده فکر نکنم. درمانهای پزشکی جسمم را نجات داد، اما این آرامش درونی بود که روحم را شفا داد. سرطان به جسمم حمله کرد، اما من اجازه ندادم آرامشم را از من بگیرد.
۱۳. شهلا؛ هنرمندی که رنگ امید را به بوم زندگی پاشید
من نقاش هستم. وقتی بیمار شدم، دنیایم سیاه و سفید شد. دیگر میلی به قلممو و رنگ نداشتم. اما در دوران نقاهت، همسرم برایم یک بوم و چند رنگ آورد و گفت: “دردهایت را نقاشی کن.” همان شد که دوباره شروع کردم. من تمام مراحل درمانم، ترسها و امیدهایم را روی بوم آوردم. رنگهای تیره برای روزهای سخت و رنگهای روشن برای لحظههای امید. حالا یک مجموعه نقاشی دارم به نام “تولدی دوباره” که داستان پیروزی من است.
۱۴. بهنام؛ دانشجویی که از سرطان، درس زندگی گرفت
در اوج جوانی و در ترم چهارم دانشگاه بودم که فهمیدم سرطان دارم. دنیا برایم تمام شد. فکر میکردم تمام آرزوهایم نابود شده. اما حمایت خانواده و دوستانم در دانشگاه، نگذاشت تسلیم شوم. بعد از یک سال درمان سخت، به دانشگاه برگشتم. حالا دیگر آن بهنام سابق نبودم. قدر هر لحظه، هر کلاس و هر دوستی را بیشتر میدانستم. سختترین امتحان زندگیام، استادی بود که ارزشمندترین درسها را به من آموخت.
۱۵. فرهاد؛ رانندهای که جاده زندگی را گم نکرد
من یک راننده کامیون ساده هستم. تمام زندگیام در جادهها گذشته. وقتی بیمار شدم، بزرگترین ترسم این بود که دیگر نتوانم پشت فرمان بنشینم و برای خانوادهام نان در بیاورم. با کمک همسرم و لطف خدا، این پیچ خطرناک را رد کردم. حالا دوباره در جاده هستم. اما دیگر یک راننده معمولی نیستم. حالا با هر طلوع خورشید در جاده، خدا را شکر میکنم و قدر این فرصت دوباره را میدانم.
۱۶. سیمین؛ بازگشت به آغوش طبیعت
همیشه سرم شلوغ بود و وقت برای خودم نداشتم. بیماری من را مجبور کرد بایستم. در روزهای استراحت در خانه، یک گلدان کوچک خریدم و در بالکن گذاشتم. رسیدگی به آن گل کوچک، تمام دلخوشیام شده بود. تماشای رشد کردنش، به من حس زندگی و امید میداد. آن یک گلدان، تبدیل به یک باغچه کوچک و سرسبز شد. حالا آن بالکن، پناهگاه آرامش من است. گاهی باید ریشههایمان خشک شود تا در خاکی بهتر دوباره جوانه بزنیم.
خاطرت بیماران خارجی درمان شده
17. تاد افسر ارتشی که سرطان معده را شکست داد
من تاد هستم و با وجود این که بیش از 50 سال سن دارم، همچنان احساس جوانی می کنم. بعد از فوت پدرم در سال 2018، ژن CDH1 در بدنم تشخیص داده شد و در سال 2019 مجبور شدم کل معده ام را بردارم! شاید به نظرتان خیلی عجیب باشد، اما در آن زمان عضو با سابقه ارتش نیروی دریایی آمریکا بودم و حتی با وجود برداشتن معده ام، 3 سال دیگر نیز به فعالیت خود ادامه داده و در نهایت، پس از 30 سال خدمت به ارتش، بازنشسته شدم. اکنون من در شهر کابوت ایالت آرکانزاس زندگی می کنم.
من از طریق این بیماری با افرادی آشنام شد که بسیار برای من الهام بخش، قوی و با اراده بودند. پس از آشنایی با این جمع همیشه بر این باورم که هرگز نباید از جنگیدن دست کشید و حتی بدون عضو مهمی مثل معده هم راحت می توان به زندگی ادامه داد!
18. سرطان معده مرحله 4
در ژوئن 2020 پس از چند آزمایش و نمونه برداری متوجه ابتلا به استیج 4 سرطان معده شدم! شنیدن جمله «شما مبتلا به سرطان هستید» مانند شوکی سنگین برای من بود. زیرا تا آن زمان فردی نسبتاً سالم و 59 ساله، بدون هیچ بیماری زمینه ای و یک مربی ورزشی بوده ام.
دو ماه اول بعد از تشخیص این بیماری به شدت احساس شکست و ناامیدی می کردم… ترس از مرگ بر من غلبه کرد، بسیاری از عضویت های خود را لغو کردم و وصیت نامه ام را نوشتم…
اما 6 ماه بعد اوضاع کاملاً تغییر کرد.
اکنون از نظر جسمی و روحی وضعیت خیلی بهتری دارم. از آب میوه های درمانی (بر اساس روش گرسون تراپی) استفاده کرده و رژیم غذایی 50% گیاهی را در پیش گرفتم. به امید خدا تا یک سال آینده کلاً گیاه خوار می شوم. همسرم مجدداً عضویت من در باشگاه های ورزشی را تمدید کرد تا بتوانم با شرکت در ورزش های گروهی، انگیزه ام را پس بگیرم. مهم تر از همه، حضورم در کلیسا بسیار روحیه ام را بالا برده است.
19. سارا، بیماری که سرطان معده را شکست داد
من دو سال پیش تجربه عمل گاسترکتومی کامل را داشته ام. خوشبختانه اکنون می توانم بگویم که سرطان با بدنم خداحافظی کرده است؛ اما هنوز مشکلات جدی در خوردن، نوشیدن و حفظ وزن دارم. خوردن غذای کافی برایم تقریباً غیر ممکن است و برای دریافت مایعات کافی تقریباً هفته ای دو بار سرم وصل می کنم. بسیار خوشحالم که سرطان من در همان مراحل ابتدایی تشخیص داده شد و آگاهی از ژن ارثی به من و خانواده ام آمادگی لازم برای مواجهه با این بیماری را داد.
در نهایت باید بگویم که بسیار از تیم مراقبت های سرطان و گروه تحقیقاتی مرکز City Of Hope سپاسگزارم که همچنان همراهی و همکاری خود را با من حفظ نموده و از من پشتیبانی می کنند.
سرطان معده می تواند بسیار خطرناک باشد و باید بی درنگ راهی برای مقابله با آن بیابید.